شرحی از علامه محمدتقی جعفری بر خطبه33 نهج البلاغه:
دخلت على امير المؤمنين بذى قار و هو يخصف نعله فقال لى:ما قيمةهذا النعل؟فقلت لا قيمة لها.فقال عليه السلام:و الله لهى احب الى منامرتكم الا ان اقيم حقا او ادفع باطلا.
عبد الله بن عباس ميگويد:وارد شدم در ذى قار به امير المؤمنين عليه السلامدر حاليكه كفشش را وصله ميكرد،بمن فرمود:ارزش اين كفش چيست؟ گفتم:ارزشى ندارد.فرمود سوگند بخدا، اين كفش در نزد من محبوبتراز زمامدارى بر شما است،مگر اينكه حقى را برپا دارم يا باطلى را ازبين ببرم) .
معادله زمامدارى بر چند كشور و يك جفت كفش كهنه و وصله خوردهو برترى كفش كهنه بله،اين هم يك منطق در برابر منطق نماهاى حيات بشرى.آيا در تاريخطبيعى انسانها دهانى سراغ داريد از روى اعتقاد و ايمان راستين بگويد؟!آياگوشى سراغ داريد كه توانائى شنيدن چنين جملهاى را داشته باشد؟!پاسخهر دو سئوال در تمام طول تاريخ طبيعى انسانها منفى است.
بلكه با نظر به خواص ذاتى حيات طبيعى محض،اصلا طرح چنين سئوالاتى غلط است، زيراسلطه بر ديگران و خود را هدف از جهان هستى تلقى كردن و ديگران را وسيلهپنداشتن بزرگترين آرمان حيات طبيعى محض است.با اين فرض چطور امكان دارد،كسى از سلطهگرى اگر چه بيك فرد دستبردارد؟!حتى ممكن است جمله هاى را كه امير المؤمنين عليه السلام در ارزيابى زمامدارى فرموده است،براى اكثريت قريب باتفاق مردم قابل تصور نباشد،چه رسد باينكه آنرا تصديقكند و بپذيرد.مگر در امتداد تاريخ بشرى براى بدست آوردن قدرت درياهاى خون بجريان نيفتاده است؟مگر همه اصول و ارزشهاى انسانى در راه قدرت-طلبى قدرت پرستان تار و مار نشده است؟مگر در و ديوار تاريخ پر از توجيه كشتارهاى دستهجمعى در راه بدست آوردن سلطه بر ديگران نيست؟ حالا بايد ببينيم:معناى جمله مورد تفسير چيست و چگونه مى توان اين معنا را تصور كرد؟
امیرالمؤمنين عليه السلام اين حقيقت را دريافته است كه پديده زمامدارىحتى در آنصورت كه زمامدار خود را مالك زندگى و مرگ مردم تلقى نكند،نوعىاحساس سلطه بر ديگران در شئون زندگى را در بر دارد كه زمامدار خود را باآن احساس برتر از ديگران مىبيند.اين احساس برترى ناچار ديگران رازير دست و پيرو تصميم و اراده زمامدار قرار مىدهد.و چون اراده وتصميمهاى زمامداران اغلب مستند به درك و خواستههاى شخصى خود آنانمىباشد، و حتى اصول و قوانينى كه براى تعيين خط مشى حكومت طرح شده استدر برابر درك و خواستههاى شخصى متصدى حكومت انعطاف مىپذيرد و ازنظر وى بىرنگ و شوخى تلقى مىشود،لذا طبيعت زمامدارى همواره درمعرض وارد كردن خسارت و اهانتبر حيات انسانها قرار ميگيرد. اينگونه زمامدارى همان تبهكارى و عامل بدبختى انسانها است كه روح امير المؤمنين (علیه السلام) از آن بيزار است،چنانكه از هر گونه باطل و فساد و افسادبيزار است.بنابراين،هر نوع حكومت و زمامدارى (مالكيتبر زندگى و مرگانسانها و احساس سلطه بر ديگران در شئون زندگى) از ساحت روح كماليافته امير المؤمنين بدور است چه رسد باينكه قابل مقايسه با كفش كهنه ووصله خورده باشد.
پس مسلما مقصود از آن زمامدارى كه قابل مقايسه باكفش كهنه و وصله خورده باشد،محض حكومت و سلطه بىضرر و خسارتبدون احساس تعهد برين است كه بعنوان يك حرفه مخصوص منظور شده است.اين حرفه محض و سلطه بىضرر و خسارت بر خود و ديگران[ولى بدون احساستعهد برين]براى همه انسانها لذتبار و خوشايند است، كيست كه از چنينحرفهاى رويگردان شود؟! امير المؤمنين عليه السلام اينگونه زمامدارى را كه فى نفسه لذت بار وخوشايند است، پستتر از يك كفش كهنه و وصله خورده معرفى مينمايد.حالاين سئوال پيش ميآيد كه با اينكه چنين فرض شده است كه زمامدارى كه هيچ-گونه ضرر و خسارتى نه براى خود وارد ميآورد و نه بر ديگران،چرا بىارزشتراز يك كفش كهنه و وصله خورده ميباشد؟پاسخ اين سئوال روشن است،زيراتصدى بمقام حكومت و زمامدارى و قناعتباينكه حاكم ضرر و آسيبى به كسىنرساند،مانند اينست كه كسى به خود زندگى حيوانى قناعت كند و دلخوش باشدكه ضرر و آسيبى بكسى نرسانيده است!چنين زندگى يك جريان طبيعى استكه جانداران غير موذى هم سپرى ميكنند،در حاليكه انسان موجوديست كه بانظر به استعدادها و نيروهاى سازندهاش،بايستى در پيشبرد عناصر رشد و كمالخود و ديگران تلاش نمايد.بهمين جهت است كه امير المؤمنين (علیه السلام) در ارزيابىزمامدارى و مقايسه آن با كفش كهنه و وصله خورده اين استثناء را بيان فرموده است: الا ان اقيم حقا او ادفع باطلا (مگر اينكه حقى را برپاى دارم و باطلىرا دفع نمايم) . و ما ميدانيم كه مقصود از حق در كلام امير المؤمنين فقط حقوق مربوط به تنظيم روابط زندگى دسته جمعى در جامعه نيست كه يك ضرورت ماشينىزندگى اجتماعى استبلكه اين حق كه ميتواند زمامدارى را از ديدگاهامير المؤمنين داراى ارزش نمايد،اعم از حقوق جانهاى آدميان است كه بدونتفسير و اجراى آنها،انسانى وجود ندارد.روشنترين دليل اينكه مقصود از حق،معناى عمومى آنستسرتاسر زندگى امير المؤمنين و سخنان او در نهج البلاغهاست كه ميتوان گفت اكثر اين سخنان مربوط به انسانسازى و نشان دادن طرق«حيات معقول»است.
ان الله بعث محمدا صلى الله عليه و آله و ليس احد من العرب يقراكتابا و لا يدعى نبوة فساق الناس حتى بؤاهم محلتهم و بلغهم منجاتهمفاستقامت قناتهم و اطمانت صفاتهم(خداوند متعال محمد صلى الله عليه و آله را بر مردم مبعوث نمود،درحاليكه هيچ كسى از نژاد عرب نه كتابى ميخواند و نه پيامبرى ادعا ميكرد) .